آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره

آرنیکا گل همیشه بهارم

تولدت مبارک

عزیزم تولدت مبارک باورم نمی شه که دو ساله شده باشی ٧٣٠ روزه که مادر شدم با تب کردنت تب کردم با خندیدنت خندیدم حالا دیگه قدر مادرمو خیلی بیشتر از قبل می دونم خدا خودش نگهدارت باشه این روزها خیلی از قبل فهمیده تر شدی حالا دیگه به کارای من هم می خندی هر چی که می گم تکرار می کنی البته بعدش انتظار تشویق داری از این پیشرفتت خیلی خوشحالم حالا وقتی می گم عزیز مامان کیه می گی من وقتی لباسها رو از روی بند جمع می کنم یکی یکی ازت می پرسم می گم این مال کیه ؟ جواب می دی من .....بابا  دیروز داشتم توی آشپزخونه پیاز رنده می کردم من هم که از پیاز رنده کردن گریزونم سرم راه برده بودم کنار چشمام رو هم محکم ...
21 فروردين 1392

تولد آیسا

شب سی ام تولد آیسا بود که به خاطر فوت مادر بزرگم به تعویق افتاد آیسای عزیز تولدت مبارک خوشبختانه جای که بچه هم سن سال شما باشه خوش اخلاقی و اجازه می دی یکم به مامانت هم خوش بگذره البته در این امر اسباب بازی های آیسا بی تاثیر نبود و تا تونستی از شون لذت بردی بعد از چند دقیقه و لیز خوردنت با جوراب شلواری از مامان خواستی که لباستو عوض کنه از این عروسکه هم خیلی خوشت اومده بود ولی اولش چندشت می شدبهش دست بزنی فکر می کنم به خاطر موهاش بود   برای دختر دایی عزیزت هم حسابی سنگ تموم گذاشتی و رقصیدی این هم عکس شما و بابایی با کیک  تا آخر...
6 فروردين 1392

پایان سال 91 و فوت مادر بزرگم

29ماه اسفند با بابایی رفتیم برای خرید سفره هفت سین سیب و سیر و ماهی قرمز چند سالی بود که سراغ ماهی قرمز نمی رفتیم و خریدشو ممنوع کرده بودیم ولی امسال عید به خاطر شما رفتیم یه دونه خوشگلشو انتخاب کردیم به شرط اینکه زود آزادش کنیم وقتی برگشتیم خونه مشغول بقیه کارهای خونه  شدیم که مامانی زنگ زد در حالی که گریه می کرد گفت مادر بزرگم فوت کرده( مامان بابام )خیلی ناراحت شدم و دلداریش دادم  به هر حال عزیزی بود که تازه از دست رفته بود و ما هم داغدارش بودیم بابا رفت اونجا و من و شما هم تا آخر شب تنها بودیم روز 30 هم بابا رفت بهشت زهرا و من و تو باز هم تا دم سال تحویل تنها بودیم شما هم که از حموم و کارهای خونه خسته شده بودی خوابیدی ا...
5 فروردين 1392
1